ساختار جهان همیشه چنین بوده و هست، ساختار جهان آنچه را پیش چشم ما به نمایش می گذارد این است، همه ی این جهان و زمین محل شدن است و هر چیزی که شدنی است رو به زوال می رود. جهان قابل رؤیت و محسوس است و هرچیزی که از این نوع باشد قابل ادراک حسی است. پس همه ی این جهان نمونه ای از اصل می گردد. در مقابل، جهانِ بود و لایتغیر در جای دیگری وجود دارد. اما اهمیت این جهان کمتر از عالم دیگر نیست، هر چند که غایت رسیدن به عالم دیگر است اما وسیله ی رسیدن، عالم محسوس، را نادیده نمی شود گرفت.
هر رفتی را آمدی هست و هر فرودی را فرازی است. انسان از عالم دیگر است که گذرش به این جهان گذرا افتاده است و باید بازگردد، چه دلش بخواهد و چه نخواهد، آمدن و رفتن اجباری است.
انسان امروز، همان انسان دیروز است؛ شاید زندگی انسان امروزی متفاوت از زندگی انسان دیروز باشد، اما جنس آرزوها و خواسته ها، دردها و رنجها، غم ها و شادی ها یکی است. فقط با پیشرفت علوم تجربی انسان امروز میخ های دست و پایش را محکمتر کرده است. (رنج و شادی میخهایی هستند که انسان را به زندگی متصل می سازند، فایدون). امروزه با وجود رشد اندیشه های انسانگرایی، انسان غریبتر از دیروز است. انسان امروزی با وجود این همه مکتب و راه و رسم و آئین، گمگشته و سرگشته تر از همیشه است. اما تعریف انسان از انسان، شیوه ی زندگیش، غایتش، مختص به دیروز نیست. ما امروز به خدا، به زندگی بر اساس خودآگاهی و خودشناسی بیش از دیروز نیازمندیم.